تـو چـه مـيفـهـمـي از روزگـارم .... از دلـتـنـگـي ام ... گـاهـي بـه خـدا الـتـمـاس مـيـكـنـم ... خـوابـت را بـبـيـنـم ... مـيـفـهـمـي ؟!! فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!! گاهي هوس ميكنم در آغوشت حل شوم !باهمه سرديت،هنوز برايم گرمترين حس دنيايي ...!! من،عاشقانه هايم را در گوشِ نسيمي زمزمه كردم كه از حوالي چشـــــــــمانِ تو عبور مي كرد... با مرورِ تو هيچ چيز عوض نمي شود تنها تو را از بَر مي شوم! بابت تاخيرم عذر ميخام جبران ميكنم!
با سلام باز هم امدم اما اين بار با فرياد اما نه انگار يادم رفت كه سكوت بلند ترين فرياده است.
از امروز سعي ميكنم باز هم بنويسم با تمام احساس هاي گم شده در اين همه مشكل بچه ها برايم دعا كنيد .
نيمه ي گمشده ي من با تو حرف ها دارم ... نگاهم كن و دستم رو بگير... آره عزيز دلم اين بار نوبت نوشتن من شده كه اين جا از عشق دوباره برات بنويسم. براي تويي كه دست در دست و گام به گام عشق را براي من معنا كردي. و با عمق وجود بهم باليديم تا رسيديم به جايي كه الان هستيم. تا معناي زندگي و خوشبختي را فهميديم. الان كه اينجا نشستم حس عجيبي دارم. هوا هم كه كم كم داره بوي پاييز مي ده. و منم همش كنار پنجره ميرم و با تمام وجود نفس مي كشم !ا اين هوا برام بوي خاصي داره! يادم اومد روزاي شيرين پاييز گذشته كه با هم بوديم . واولين زماني كه با صداي مستت گفتي عاشقانه دوستتم داري. يادته اونروز ي كه منم اعتراف كردم تا بينهايت دوستت دارم. وبراي اولين بار دلم را با خودت بردي و دلت رو پيش خودم بردم. با همان نگاه آشنايي كه عمريست همسايه ي احساس من است نگاهم كردي. و با همان آغوش گرمت كه اگر نباشد نيستم منو به سينه ات فشردي .... تمام بودنم را آسوده خاطرتر از هميشه به دستهاي مهربان توميسپرم. اگر بدوني دلم چقدر قدر قلب تو را مي داند. همان قلبي كه تمام دنياي منه. من تپش دل نجيبت عاشقا نه هر صبح آغاز ميشم. در بي تابي اين همه ...خواستنت در بي قراري اين همه هواي خواهشت . و در التهاب اين همه گرماي دلپذير آغوشت بيقرار تر از هميشه هستم. عطش خواستنت . عطش بوسيدنت . تشنگي فهميدنت . چقدر خوبه تو راتا ابد داشتن و با تو قدم به قدم تا گلباغ سرخ رفتن. و چه تمناي لطيفيه در كنار تو خاك خيس باران خورده را نفس كشيدن . و با تو لحظه هاي بي تاب عاشقي را تاب آوردن . و با تو معناي قشنگ دوست داشتن را فهميدن . و در كنار تو به تفاهم رسيدن وبه باور... ايماني دوباره آوردن .همه ي اينارو از تو دارم اما چه فايده حالا كه بهار در راه است تو نيستي كاش تا ابد با من بودي
یک شبی مجنون نمازش راشکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد برلب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
قسم به ماهی های قرمزی که در غریبترین تنگها زندگی می کنند ,به گلهای آفتاب گردان که همیشه دلتنگ نورند...
دلم برای نگاه تو تنگ شده به کبوتران قسم , به بادبادکهایی که ناگهان در سینه آسمان گم میشوند, دلم کودکانه برایت پر می زند...
مهربانم!
چه وقتها که دوست داشتم با تو زیر اولین باران بهار و زیر اولین برف زمستان در پیاده رو شهر قدم بزنم و با غرور تو را به گنجشکها نشان دهم...
چه غروبها که دوست داشتم کنار پنجره بنشینم و به شوق آمدنت بی تابانه آجرهای دیوار کوچه را بشمارم و زیر لب برایت دعا کنم...
چه شبهایی که دوست داشتم تو را همراه رنگین کمانی در خواب ببینم تا بوسه ای هرچند کوتاه بر گونه هایم بنشانی, گاهی به پروانه ها قاصدکها آینه ها و ابرها التماس کردم که پیغام مرا به تو برسانند...
هر روز عکس تو را پیش رویم میگذارم, اشکهایم را برایت ترجمه میکنم, سفر عاشقانه شمع را برایت شرح میدهم , از جدایی ها میگویم و لای دفتر خاطراتم پنهان میکنم,نگاه کن دنیا به سرعت از مقابل من عبور میکند...
پس کی میخواهی دستهای تشنه ام را به برکه های مهربانی ببری؟ من گرمتر از تابستان و پر حرارت تر از شقایقها, من مواجتر از آن رودم که قرار است هزار سال بعد در سیاره ای دور
جاری شود,من از همه سایه ها به تو نزدیکترم.......
وقتی تو آمدی و دستت را به سویم دراز کردی ، گفتم ــ از قفس چه می دانی ؟ گفتی : آزادی ــ از تنهایی ؟ گفتی : همزبانی ــ از محبت ؟ : عشق ــ از دوستی ؟ : صداقت ــ از بهار ؟ : طراوت ــ از سفر ؟ : انتظار ــ از جدایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ : ........ باز هم گفتم جدایی ؟ سکوت تو مرا شکست و به گریه انداخت . به چشمانت نگاه کردم و گفتم بگو ... تو آغوش به رویم گشودی و گفتی :جدایی ، هرگز ... بی تو من می میرم.........
اگر با گریه دریایی بسازم،اگر با خنده رویایی بسازم،اگر خنده شود در من فراموش،اگر گریه شود با من هم آغوش،تو را هرگز نخواهم کرد فراموش.
من از نهایت شب حرف میزنم،من از نهایت تاریکی حرف میزنم،اگر به خانه من آمدی،برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.
اگر کسی رو دوست داری بهش بگو چون قلب ها بخاطر کلمات نگفته شکسته میشن.
بیشتر از آنچه تصور کنی خیانت دیده ام
و بیشتر از آنچه باور کنی قلبم را شکسته اند
اما تو،اما تو نه خیانت کردی و نه قلبم را شکستی
تو جگرم را آتش زدی،زبانم می گوید
زبانم می گوید:به امید روزی که روزگارت
سیاه تر از پر کلاغ،تیره تر از غروب
و غمگین تر از غم جدایی باشد
اما دلم می گوید به امید روزی که
آشیانت بالاتر از آشیان عقاب
چشم انداز نگاهت زیباتر از بهشت
بر لبانت لبخند و صدهزار پری کنیزت باش
پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی
عمرشون بی همنفس کز میکنن کنج قفس
نمی دونن سفر چیه عاشق در به در کیه
هر کی بریزه شاهدونه فکر میکنن خداشونه
یه عمر بی حبیب اند با آسمون غریبند
این همه نعمت اما همیشه بی نصیبند
تو آسمون ندیدند خورشید چه نوری داره
چشمه ی کوه مشرق چه راه دوری داره
چه می دونن به چی میگن ستاره
دنیا که یا بهاره
چه می دونند عاشق میشه چه آسون
پرنده زیر بارون
پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی
گر حال تو همچون من آشفته خراب است
گر خواهش دلهای من و تو بی حساب است
ای وای به حال هر دوی ما
ای وای به حال هر دوی ما