نيمه ي گمشده ي من با تو حرف ها دارم ... نگاهم كن و دستم رو بگير...   آره عزيز دلم اين بار نوبت  نوشتن من شده  كه اين جا از عشق دوباره برات بنويسم.   براي تويي كه دست در دست و گام به گام عشق را براي من  معنا كردي.  و با عمق وجود بهم باليديم تا رسيديم به جايي كه الان هستيم.  تا معناي زندگي و خوشبختي را فهميديم.  الان كه اينجا نشستم حس عجيبي دارم.  هوا هم كه كم كم داره بوي پاييز مي ده.   و منم همش كنار پنجره ميرم و با تمام وجود نفس مي كشم !ا  اين هوا برام بوي خاصي داره! يادم اومد روزاي شيرين پاييز گذشته كه با هم بوديم .  واولين زماني  كه با صداي مستت گفتي عاشقانه دوستتم داري.  يادته اونروز ي كه منم اعتراف كردم  تا بينهايت دوستت دارم.   وبراي اولين بار دلم را با خودت بردي و دلت رو پيش خودم بردم.  با همان نگاه آشنايي كه عمريست همسايه ي احساس من است نگاهم كردي.    و با همان آغوش گرمت كه اگر نباشد نيستم منو به سينه ات فشردي ....  تمام بودنم را آسوده خاطرتر از هميشه به دستهاي مهربان توميسپرم.  اگر بدوني دلم چقدر قدر قلب تو را مي داند. همان قلبي كه تمام دنياي منه.   من تپش دل نجيبت عاشقا نه هر صبح آغاز ميشم.   در بي تابي اين همه ...خواستنت  در بي قراري اين همه هواي خواهشت .   و در التهاب اين همه گرماي دلپذير آغوشت بيقرار تر از هميشه هستم.   عطش خواستنت . عطش بوسيدنت . تشنگي فهميدنت .   چقدر خوبه تو راتا ابد  داشتن و با تو قدم به قدم تا گلباغ سرخ رفتن.   و چه تمناي لطيفيه در كنار تو خاك خيس باران خورده را نفس كشيدن .  و با تو لحظه هاي بي تاب عاشقي را تاب آوردن .  و با تو معناي قشنگ دوست داشتن را فهميدن .  و در كنار تو به تفاهم رسيدن  وبه باور... ايماني دوباره آوردن .همه ي اينارو از تو دارم اما چه فايده حالا كه بهار در راه است تو نيستي كاش تا ابد با من بودي

دسته ها :
يکشنبه هفتم 12 1390 23:15
X