قسم به ماهی های قرمزی که در غریبترین تنگها زندگی می کنند ,به گلهای آفتاب گردان که همیشه دلتنگ نورند...
دلم برای نگاه تو تنگ شده به کبوتران قسم , به بادبادکهایی که ناگهان در سینه آسمان گم میشوند, دلم کودکانه برایت پر می زند...
مهربانم!
چه وقتها که دوست داشتم با تو زیر اولین باران بهار و زیر اولین برف زمستان در پیاده رو شهر قدم بزنم و با غرور تو را به گنجشکها نشان دهم...
چه غروبها که دوست داشتم کنار پنجره بنشینم و به شوق آمدنت بی تابانه آجرهای دیوار کوچه را بشمارم و زیر لب برایت دعا کنم...
چه شبهایی که دوست داشتم تو را همراه رنگین کمانی در خواب ببینم تا بوسه ای هرچند کوتاه بر گونه هایم بنشانی, گاهی به پروانه ها قاصدکها آینه ها و ابرها التماس کردم که پیغام مرا به تو برسانند...
هر روز عکس تو را پیش رویم میگذارم, اشکهایم را برایت ترجمه میکنم, سفر عاشقانه شمع را برایت شرح میدهم , از جدایی ها میگویم و لای دفتر خاطراتم پنهان میکنم,نگاه کن دنیا به سرعت از مقابل من عبور میکند...
پس کی میخواهی دستهای تشنه ام را به برکه های مهربانی ببری؟ من گرمتر از تابستان و پر حرارت تر از شقایقها, من مواجتر از آن رودم که قرار است هزار سال بعد در سیاره ای دور
جاری شود,من از همه سایه ها به تو نزدیکترم.......