وقتی تو آمدی و دستت را به سویم دراز کردی ، گفتم ــ از قفس چه می دانی ؟ گفتی : آزادی ــ از تنهایی ؟ گفتی : همزبانی ــ از محبت ؟ : عشق ــ از دوستی ؟ : صداقت ــ از بهار ؟ : طراوت ــ از سفر ؟ : انتظار ــ از جدایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ : ........ باز هم گفتم جدایی ؟ سکوت تو مرا شکست و به گریه انداخت . به چشمانت نگاه کردم و گفتم بگو ... تو آغوش به رویم گشودی و گفتی :جدایی ، هرگز ... بی تو من می میرم......... 

دسته ها :
پنج شنبه سوم 2 1388 13:2
X